من و اروپا

یادداشتها و خاطرات سفر اروپا

من و اروپا

یادداشتها و خاطرات سفر اروپا

سفرنامه فرایبورگ


صبح زود هتلمون تو زوریخ رو ترک کردیم تا به ایستگاه راه آهن همیشه پر جنب و جوش این شهر بریم. ایستگاه تراموای Technopark دقیقا مقابل هتل واقع شده بود که خط چهار تراموای زوریخ از این ایستگاه رد می شد و پس از چند دقیقه به راه آهن میرسید. ساعت 7:50 قطار ICE که سریعترین قطارهای DB یا راه آهن دولتی آلمان رو شامل میشه سوار شدیم. حدود دو ماه قبل بلیط درجه یک ساعت 8:00 رو گرفته بودیم که پس از 1:47 ساعت به فرایبورگ میرسید. برنامه سفر قطار روی صندلی مسافرین بود و زمان توقف و حرکت مجدد دقیقا تعیین شده بود، بعلاوه امکانات هر کدام از ایستگاهها (مانند پله برقی، تاکسی و ...) به طور کامل مشخص شده بود.
قطار آلمانی که حرکت کرد ته دلمون رو اضطراب فراگرفت، اضطراب از اینکه وارد آلمان بشیم و دوباره نتونیم به سوئیس برگردیم. با اینکه خیلی ها مثل علی و شیما اطمینان داده بودند که نگرانی در کار نیست ولی بعضی ها هم از سخت گیری در مرز سوئیس گفته بودند. ویزایی که گرفته بودیم از سفارت آلمان بود و سفرمون 15 روز قبل با ورود به برلین شروع شده بود. چون تعریف فرایبورگ رو زیاد شنیده بودیم و از طرفی این شهر در دورترین فاصله نسبت به برلین قرار داشت تصمیم گرفته بودیم برای دیدن فرایبورگ، از سوئیس دوباره به آلمان برگردیم. از طرفی چون ادامه سفرمون از زوریخ به پاریس بود چمدانها رو توی هتل گذاشتیم و فقط با یه کوله و پاسپورت عازم سفر یه روزه به فرایبورگ شدیم. در مرز دو کشور پلیس آلمان وارد واگن ها شد و با نگاهی به چهره مسافرین که تا حدودی ملیتها رو مشخص کرد پاسپورتها رو چک کرد. بر خلاف انتظارمون خوشبختانه مشکلی پیش نیومد و مسیر رو ادامه دادیم.

نقشه شهر در تابلوی راهنما (قسمت توریستی ناحیه صورتی رنگ،که راه آهن در غرب و جنگل سیاه در شرق مشخص است)
پس از عبور از شهرهایی مانند بازل و مناطقی بسیار سرسبز، راس ساعت 9:47 به ایستگاه راه آهن کوچک فرایبورگ (در مقایسه با شهری مانند فلورانس) رسیدیم، تو اروپا شهر تمیز از همون ایستگاهش معلوم میشه. ایستگاه جمع و جوری بود. از خروجی اش که خارج شدیم یه کیوسک اینترنت رایگان دم دست بود، حس و حال و فرصت سر زدن به Tripadvisor.com و امثال آن رو نداشتیم و ترجیح دادیم کمی جلوتر با نقشه نوریستی شهر کار رو شروع کنیم. از نقشه معلوم بود که جاذبه های این شهر کمی جلوتر در یه منطقه قدیمی واقع شده و با پیاده روی میشه مسیر رو طی کرد. توی مسیر یه فروشگاه زنجیره ای توجهمون رو جلب کرد تا کمی خوراکی برای نصفه روزی که فرایبورگ بودیم تدارک ببینیم. قیمتها قابل مقایسه با زوریخ نبود، انگار به ایران برگشته بودیم و کلی خرید کردیم!! با کمی پیاده روی به مرکز شهر رسیدیم که Rathaus قرار داشت. Rathaus لغت مشهور آلمانی است که به تالار شهر اطلاق میشه و در واقع محل شورای شهر یا حتی شهرداری در شهرهای آلمانی زبان است. (Rathaus رو قبلا در اوکراین هم که تاثیر از فرهنگ لهستانی و آلمانی گرفته دیده بودیم) در کنار این ساختمان اداره توریسم قرار داشت، که در بر خلاف رسم سایر شهرها، نقشه شهر رو میفروخت. چون نقشه رایگان نبود فقط از راهنما ها کمک گرفتیم، خانم متصدی باجه، روی نقشه نشون داد که طول و عرض قسمت توریستی شهر کمتر از یک کیلومتر هست و به راحتی تا عصر میتونیم همه رو ببینیم. بیرون اومدیم و از فضای زیبا، دنج و مینیاتوری میدان مقابل ساختمان نهایت لذت رو بردیم. خیابانهای باریک، گلهای معلق از پنجره ها، نهرهایی با آب زلال و سنگفرش های متفاوت حس بی نظیری رو در این شهر کوچک القا میکرد. خیابانی عمود و بزرگ وجود داشت که خیابانهای باریک رو قطع میکرد. این خیابان هم مثل بقیه قسمتهای شهر با نهایت دقت و طراحی های زیبا، سنگفرش شده بود. در خیلی از قسمتها شماره سالی که اجرای سنگفرش صورت گرفته، حک شده بود.
فرایبورگ را اینچنین زیبا و مینیاتوری یافتیم

اوج هنر فرایبورگی ها در کف خیابانها بود


آخ که چه شهری بود این فرایبورگ!

هنوز هم اینکه مردم این شهر 230 هزار نفری چگونه در این آرامش زندگی میکنند برای ما غیر قابل تصوره. از وقتی ایران برگشتیم، تصمیم گرفتیم که برای الگو برداری، حداقل از گلدانهای مشابه جلوی پنجره خونه استفاده کنیم و نگفته پیداست که تا اینجا ناموق بودیم. به هر حال مسیر رو طی کردیم و با شیب نسبتا تندی به کوهی جنگلی رسیدیم. چندین پل که بر روی یه اتوبان ساخته شده بود شهر رو به جنگلهای مشهور سیاه (Black Forest) و از آنجا مسیری مارپیچ، آرام و دنج به بالای قسمتی از جنگل که به شهر احاطه داشت وصل میکرد. با اینکه ظهر بود ولی نرمش و ورزش هنوز رونق داشت، درختان از نوع بلوط بود و همه جا بقایای میوه هاش رو میشد دید.
از سربالایی انتهای شهر رستورانها این منظره رو داشتند

کلیسای Minster، در مرکز شهر مشخص است

بدون شرح!

بساط دوره گردهای جلوی کلیسا


از هیچ نقطه شهر، کلیسای فرایبورگ رو نتوانسیتم تمام قد شکار کنیم


جوی آب، سنگفرش و ...


نیمکتهای متفاوت


و باز هم سنــگ و فــــرش

حسرت این گلها و خانه ها بر دلمان ماند

اصفهان در کنار سه خواهر خوانده دیگر فرایبورگ
با رقیق کردن احساساتمان تصمیم به بازگشت به شهر گرفتیم. با کمی پیاده روی به کلیسای اصلی شهر به نام Freiburg Minster رسیدیم. کلیسایی 900 ساله که از بمباران سال 1944 جان سالم به در برده و اصلی ترین جاذبه فرایبورگ به حساب میاد. در اطراف کلیسا، بازار دوره گردهایی که صنایع چوبی رو میفروختند رونق زیادی داشت. بخشی از آنها محصول درختان جنگل سیاه بود که در چند قدمی شهر قرار داشت، ولی بخش زیادی از هم مطابق معمول Made in China بود! با یکی از فروشندکان گرم صحبت شدیم و وقتی متوجه ملیت ما شد با هزار مکافات و تلفظ عجیب نام اصفهان رو بیاد آورد و از حک شدن نام اصفهان در جلوی تالار شهر گفت. ما که تازه فهمیده بودیم این دو شهر خواهر خوانده هستند، سریع به سمت تالار شهر رفتیم و دیدن داخل کلیسا رو به کل فراموش کردیم. دو بار پیاده رو های اطراف تالار رو گشتیم ولی خبری از اصفهان نبود تا اینکه در وسط خیابان مقابل تالار شهر سورپرایز شدیم. حس جالبیه وقتی اسم شهری از وطنتون رو در خیابان شهری در دوردستها میبینید. دو دایره از سنگفرش بود که در هر کدام اسم و لوگوی چهار شهر خواهر خوانده دیده میشد. همون فروشنده میگفت که نام اصفهان توسط خود اصفهانی ها کار شده، یکی دیگه از شهرها Lviv اوکراین بود که سال 2011 رفته بودیم. یاد خاطراتش افتادیم واقعا خواهر خوانده بودند، مثل فرایبورگ مینیاتوری و با صفا.
ساعت 18:11 بلیط برگشت داشتیم و با اینکه وقت محدود بود، باید سراغ ناهار میرفیتم. چون شب عازم Zurich (از بس شهر گرانی است که به So Rich مشهور شده!) بودیم، رستوران Migros رو کشف کردیم که غذای واقعا خوب، با قیمت نسبتا مناسب داشت. ناهار رو خوردیم و با توجه به اینکه تقریبا تمام قسمتهای شهر رو دیده بودیم به سمت ایستگاه راه آهن حرکت کردیم و تا امروز این آخرین سفر ما به آلمان است.

تصاویر سفر لیسبون (سری اول)

لیسبون که غربی ترین پایتخت اروپایی است و در لبه ساحلی اقیانوس اطلس واقع شده به نسبت خیلی از شهرهای اروپایی گردشگر کمتری را از کشور ما پذیراست. به دلیل آنکه جزء ارزانترین مقاصد اروپایی است و جاذبه ها و طبیعت زیبایی دارد، از نظر تعداد گردشگر ورودی در رده شهرهایی نظیر فلورانس قرار دارد.

اوایل پاییز 2012 چند روز در این شهر بودیم. با اینکه خستگی سی روز خارج از شهر و دیار بودن بر ما سنگینی میکرد ولی از آخرین ایستگاه سفر باید لذت میبردیم. هوا بینهایت مطبوع بود. شهر بر روی تپه هایی ساخته شده بود که حتی از هواپیما هم کاملا مشخص بود. کوچه های باریک که تراموا هم در برخی از آنها تردد میکرد، شاخصه شهر بود. وضعیت اقتصادی مردم اصلا خوب به نظر نمیرسید، رستورانها خالی بود و گارسون ها مدام توریستها را دعوت به سرو غذا میکردند. افراد بی خانمان زیادی در پیاده رو ها اقامت میکردند. در کل با اینکه در بدو ورود فرودگاه و خود شهر حقیر به نظر میرسید، ولی آن را مقصد متفاوتی یافتیم که باید رفت و دید. اگر چنین فرصتی نشد از لنز دوربین دیگران و اگر آن هم نشد از نگاه ما.


یکی از میادین اصلی شهر که پس از خروج از هتل در اولین غروب اقامت مان با آن مواجه شدیم.


قایقهای موتوری، رستورانها (البته خالی از مشتری) و هوای مطبوع در امتداد اقیانوس اطلس


به یاد قایقهای کاغذی!


فقط با قدم زدن در زیر پل 25 آوریل که دهانه اصلی آن یک کیلومتر طول دارد میتوان عظمت آن را درک کرد.


صدای پای پاییز حتی در لیسبون هم شنیده میشد.


مقصد توریستی ارزان یعنی این: مک دونالد، یک یورو!


Belem یکی از جاذبه های اصلی توریستی لیسبون است مملو از نمادهای اکتشاف و دریانوردی.


ترام و کوچه های باریک و شیبدار.


همان خیابانک ها!


شرح قبلی


به یاد شهرهای جنوبی ایران ما


یادبود اکتشافات (Monument to the Discoveries)


نمیدانم آیا این هم ساعت آفتابی است؟


آخرین شب اقامت در لیسبون


و خداحافظ اروپا!